غزل مناجاتی با خداوند کریم
کـنارِ جـانـماز آرام دیـدم اضطرابم را الا یا تَطْـمَئِنُّ الْقَـلب، دریاب انقـلابم را فقط در تربتِ سجاده میروید گُلِ اشکم فقط این باغبان از خار میگیرد گلابم را منِ مبهوت در آئینه گفت این کیست؟ این من نیست بگیر از چهرهام روی سیاهم را؛ نقابم را دویدی سمتِ من با چشمۀ آغوش، تا دیدی کویرِ خودفراموشی نمیبیـند سرابم را تهِ انـبارهای کاه، پیـدا کـردهای سوزن ندیدی کوهِ عصیان مرا؛ دیدی ثوابم را نشـسـتم ساخـتم ویـرانه از دنـیای آبادم نشستی ساختی هر بار، دنیای خرابم را زمینگیر است مانند قـنوتم؛ مرغِ آمینم ببـر بالاتـر از قـدّم دعـای مسـتجابم را به حکمِ «رشتهای بر گردنم افکنده…» میخواهم ببندی گوشهای از خانۀ حیدر طنابم را اگر روزی میان جنّت و بامِ نجف ماندم کـبوتر کن قـناریهای حـقّ انتـخابم را به دستم نامۀ «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَة الله» است بده دست « قَسیمُ النّارِِ وَ الْجَنَّه» حسابم را |